شبهای پاییزی
در آن شبهای پاییزی یاد تو گرمای وجودم بود همچون شعله های عشق طبع پر شور بود.
من طعم شرر انگیز آرزوهای محالم را با همراهی باد سرد خزان به استقبال گور خواهم برد.
که پیوسته در آنجا و به دیدار کسی در خموشی بروند راستی چه کسی گفت:؟
زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است.
گویا سحراب هم تر شده است.
من آخر هر کوچه بن بست به دنبال در می گردم دری که مرا ببرد وسعت مرگ دری رو به آفتاب
دری تا انتهای بودن شایدم مردن........
نظرات دیگران ( ) |